داستانها و حکایتهای کوتاه مدیریتی
متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد ، مثل یک دزد راه می رود ، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند ، پچ پچ می کند ،آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض کند ، نزد قاضی برود و شکایت کند .
اما همین که وارد خانه شد ، تبرش را پیدا کرد . در واقع همسرش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود ، حرف می زند ، و رفتار می کند .
همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که:
ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم
داستان مدیریتی شماره 3 : سپاسگزاری از مدیر
او گفت: چون کارکنان حاضرند برای سازمان دست به هر کاری بزنند و چون کارکنان خانواده خود را دوست دارند و درمورد هزینه های افراد خانواده هیچ گله و شکایتی ندارند و بدون هیچ گونه چشمداشتی پس از خاتمه ساعت کار در اداره می مانند من برای نجات جان آنان طناب را رها خواهم کرد او گفت به مدیر امور مالی که در جمع ماست به عنوان اخرین دستور می گویم برای این فداکاری های بزرگ به تک تک شما در پایان ماه شش ماه حقوق با مزایای کامل به عنوان پاداش پرداخت کند همچنین به عنوان آخرین دستور به مدیر کارگزینی که در جمع ماست می گویم بعد از دریافت پاداش تک تک شما می توانید از ۱۵ روز مرخصی تشویقی برخوردار شوید!
به محض تمام شدن سخنان مشوقانه و تحسین برانگیز مدیر، کارکنان که به وجد آمده بودند شروع کردند به دست زدن و ابراز سپاسگزاری از مدیر!
داستان مدیریتی شماره 4 : ماهی تابه
بالاخره کنجکاوی بر او غالب شد، از ماهیگیر پرسید که چرا ماهیهای کوچک را نگه میدارد و ماهیهای بزرگ را در آب میاندازد؟
- مرد ماهیگیر پاسخ داد: واقعاً دلم نمیخواهد چنین کاری بکنم ولی چارهای ندارم زیرا ماهی تابهی من کوچک است.
نتیجه:
اگر فنجانی کوچک زیر باران نگاه دارید، به اندازه همان فنجان آب به شما میرسد. اگر کاسه بزرگی نگاه دارید. به همان اندازه در آن آب جمع میشود.
...
چه ظرفی در زیر باران رحمت الهی قرار دادهاید؟
راز موفقیت
یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقهها، جایزه بهترین غله را به دست میآورد و به عنوان کشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همکارانش، علاقهمند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل، او را زیر نظر گرفتند و مراقب کارهایش بودند. پس از مدتی جستجو، سرانجام با نکته عجیب و جالبی روبرو شدند.
این کشاورز پس از هر نوبت کِشت، بهترین بذرهایش را به همسایگانش میداد و آنان را از این نظر تأمین میکرد.
************************************************************************
خانم نظافتچی در امتحان پایان ترم دانشکده پرستاری، استاد ما سوال عجیبی مطرح کرده
بود. من دانشجوی زرنگی بودم و داشتم به سوالات به راحتی جواب می دادم تا به
آخرین سوال رسیدم که نوشته بود : نام کوچک خانم نظافتچی دانشکده چیست؟ سوال به نظرم خنده دار می آمد. در طول چهار سال گذشته، من چندین بار این خانم را دیده بودم. ولی نام او چه بود؟! پیش از پایان آخرین جلسه، یکی از دانشجویان از استاد پرسید: استاد، منظور شما از طرح آن سوال عجیب چه بود؟ من هرگز آن درس را فراموش نخواهم کرد!
************************************************************************
تفاوت فرهنگی ! در مهد کودک های ایران 9 صندلی
میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره باخته و
بعد 9 بچه و 8 صندلی و ادامه بازی تا یک بچه باقی بمونه. بچه ها هم همدیگر
رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن. در مهد کودک های ژاپن 9
صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا
بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که کل تیم 10
نفره روی 9 تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی،
بعد 10 نفر روی 7 صندلی و همینطور تا آخر. با این بازی ما از بچگی
به کودکان خود آموزش میدیم که هر کی باید به فکر خودش باشه. اما در سرزمین
آفتاب، چشم بادامی ها با این بازی به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به
همدیگر و کار تیمی رو یاد میدن ...
************************************************************************